گاهی‌ برخی‌ از جوانان‌ و نوجوانان‌ گمان‌ می‌کنند که‌ اگر یک‌ غیرروحانی‌ به‌ تبلیغ‌ دین‌ بپردازد، اثرات‌ بیش‌تری‌ در سطح‌ جامعه‌ خواهد داشت‌ و افرادی‌ که‌ حاضر به‌ نشستن‌ پای‌ سخنرانی‌ یک‌ روحانی‌ نیستند، با آغوشی‌ باز و گوشی‌ شنوا به‌ سخنان‌ یک‌ استاد دانشگاه‌ یا یک‌ مهندس‌ و یا دکتر گوش‌ فرا می‌دهند! لذا حتی‌ اگر ما قصد تبلیغ‌ دین‌ هم‌ داشته‌ باشیم، بهتر است‌ که‌ وارد یکی‌ از رشته‌های‌ دانشگاهی‌ شده‌ و به‌ تحصیل‌ یکی‌ از علوم‌ دانشگاهی‌ بپردازیم‌ و آنگاه‌ با استفاده‌ از مدرک، عنوان‌ و پرستیژ دانشگاهی‌ خود، کار فرهنگی‌ مؤ‌ثّرتری‌ انجام‌ دهیم. به‌ هر حال‌ ـ درست‌ یا غلط‌ ـ مردم‌ حرف‌ یک‌ دکتر را بهتر از یک‌ آخوند روضه‌ خوان‌ قبول‌ می‌کنند! این‌ عده‌ برای‌ اثبات‌ مدعای‌ خود، به‌ تأثیر شخصیت‌های‌ بزرگی‌ چون‌ شهید دکتر چمران، شهید رجایی‌ و... در سطح‌ جامعه‌ اشاره‌ می‌نمایند. برای‌ بررسی‌ درستی‌ یا نادرستی‌ این‌ ادعا باید پاسخ‌ چند پرسش‌ را بیان‌ نمود.

 

 

1ـ آیا واقعاً نفوذ کلمه‌ی یک‌ شخصیت‌ دانشگاهی‌ در جهت‌ تبلیغ‌ دین‌ از یک‌ شخصیت‌ حوزوی‌ بیش‌تر است؟

 

 

متأسفانه‌ برخی‌ از حرف‌ها و اظهارنظرهایی‌ که‌ در زمینه‌‌ی نقد روحانیت‌ و جایگاه‌ اجتماعی‌ آن‌ صورت‌ می‌پذیرد، فاقد هرگونه‌ تحلیل‌ صحیح‌ جامعه‌شناختی‌ است و غالباً در مقایسه‌هایی که از این جهت میان شخصیت‌های حوزوی و دانشگاهی صورت می‌پذیرد بالاترین درجات دانشگاهی با پایین‌ترین درجات حوزوی مقایسه شده، به نفوذ کلمه‌ی شخصیت‌های دانشگاهی در مقایسه با شخصیت‌های حوزوی حکم می‌شود! این در خالی است که اعضای‌ سازمان‌ روحانیت‌ را می‌توان‌ به‌ چند دسته‌‌ی کلی‌ تقسیم‌ کرد؛

 

 

1ـ بخش‌ عظیمی‌ از حوزه‌های‌ علمیه‌ را طلابی‌ تشکیل‌ می‌دهند که‌ مشغول‌ تحصیل‌ علم‌ و استفاده‌ از اقیانوس‌ بی‌کران‌ معارف‌ اسلامی‌ هستند.

 

 

2- گروهی از آنان به عنوان محقق و نویسنده در علوم مختلف اسلامی اعم از فقه و اصول، فلسفه و کلام، اخلاق و عرفان، تفسیر و حدیث، تاریخ و ... فعالیت می‌کنند.

 

 

3- بخشی از حوزه‌های علمیه را مجتهدان و اسلام شناسانی تشکیل می‌دهند که هر یک با توجه به نوع تخصص، علاقه و احساس تکلیفی که می‌کنند در یک یا چند علم از رشتهخ‌های مختلف علوم اسلامی به اجتهاد، تلاش علمی و تربیت شاگرد مشغول هستند. رهبری فقهی و سیاسی جامعه، مراجع معظم تقلید و ریاست قوه‌ی قضاییه از میان این گروه انتخاب می‌شوند.

 

 

4- گروهی از روحانیان به عنوان مدرس و استاد علوم مختلف اسلامی (در سطوح پایین‌تر از اجتهاد) در حوزه‌های علمیه و یا در دانشگاه‌های سراسر کشور مشغول آموزش و پرورش دانش پژوهان و تشنگان معارف اسلامی هستند.     

 

 

5ـ گروهی‌ از روحانیان‌ نیز با توجه‌ به‌ اهمیت‌ مسأله‌ی تبلیغ‌ دین، به‌ شهرها و مناطق‌ مختلف‌ کشور هجرت‌ نموده، به‌ عنوان‌ امام‌ جمعه‌ و جماعت‌ در حد توان‌ و مسو‌ولیت‌ خود به‌ حل‌ مسایل‌ و مشکلات‌ شرعی، فرهنگی، اجتماعی‌ و سیاسی‌ آن‌ مناطق، وعظ‌ و خطابه، تعلیم‌ و تربیت‌ دینی، اقامه‌ی‌ نماز، اخذ ذکوات‌ و... می‌پردازند.

 

 

6ـ بخشی‌ از روحانیان‌ نیز با توجه‌ به‌ نیازهای‌ جامعه‌ و کمبودهای‌ موجود، به‌ پذیرش‌ مسو‌ولیت‌های‌ حکومتی‌ در قوای‌ سه‌ گانه‌ و یا سازمان‌ها و نهادهای‌ علمی، فرهنگی‌ یا نظامی‌ روی‌ آورده، در آن‌ مسو‌ولیت‌ها به‌ انجام‌ وظیفه‌ می‌پردازند.

 

 

به هر حال «آن‌ کسانی‌ که‌ فرآورده‌های‌ حوزه‌اند،... به‌ نظر ما در درجه‌ اول‌ فقهای‌ بزرگ‌ هستند.»(1) اما متأسفانه برخی از افراد در مقام پند و نصیحت به جوانان و نوجوانانی که مشتاق فراگیری علوم دینی هستند با بی‌انصافی‌ها و یک جانبه‌نگری‌های خود تلاش می‌کنند تا جوانان پرشور ما را از پیوستن به اقیانوس بی‌کران تحصیل علوم دینی محروم کنند.

 

 

به راستی اگر فلان امام جماعت ساده و بی‌آلایش یا فلان مبلغ و منبری محلی از نفوذ کلمه و شخصیت اجتماعی ویژه‌ای برخوردار نبود، چه انگیزه ای وجود داشت تا او را با عالی‌ترین درجات دانشگاهی مقایسه کنند؟!(2) جالب‌ آنکه، بسیاری‌ از شخصیت‌های‌ بزرگ‌ ما نیز از توفیق‌ همنشینی‌ با چنین‌ ناصحانی‌ بی‌نصیب‌ نمانده‌اند! به‌ عنوان‌ مثال، شهید مطهری‌ خاطره‌ی خود را از همنشینی‌ با یکی‌ از آن‌ها چنین‌ نقل‌ می‌کند:

 

 

«من‌ در سنین‌ چهارده، پانزده‌ سالگی‌ بودم‌ که‌ مقدمات‌ کمی‌ از عربی‌ خوانده‌ بودم. بعد از واقعه‌ی‌ معروف‌ خراسان‌ بود و حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد به‌ کلی‌ از بین‌ رفته‌ و هر کس‌ آن‌ وضع‌ را می‌دید، می‌گفت‌ دیگر اساساً از روحانیت‌ خبری‌ نخواهد بود. جریانی‌ پیش‌ آمده‌ بود که‌ احتیاج‌ به‌ نویسندگی‌ داشت، از من‌ دعوت‌ کرده‌ بودند، آن‌ نامه‌ را من‌ نوشتم. مردی‌ بود که‌ در آن‌ محل‌ ریاست‌ مهمی‌ داشت، وقتی‌ آن‌ مقاله‌ را دید، یک‌ نگاهی‌ به‌ سر و وضع‌ من‌ انداخت، حیفش‌ آمد، دید که‌ من‌ هنوز پابند عالم‌ آخوندی‌ هستم، شرحی‌ گفت، نصیحت‌ کرد که: «دیگر گذشت‌ آن‌ موقعی‌ که‌ مردم‌ به‌ نجف‌ یا قم‌ می‌رفتند و به‌ مقامات‌ عالیه‌ می‌رسیدند. آن‌ دوره‌ از بین‌ رفت! حضرت‌ امیر فرموده‌ است: بچه‌تان‌ را مطابق‌ زمان‌ تربیت‌ کنید» و بعد گفت: «آیا دیگران‌ که‌ پشت‌ این‌ میزها نشسته‌اند، شش‌ تا انگشت‌ دارند؟!» و حرف‌هایی‌ زد که‌ من‌ آن‌ فکرها را از مغزم‌ بیرون‌ کنم. البته‌ من‌ به‌ حرف‌ او گوش‌ نکردم. بعد رفتم‌ به‌ قم‌ و مدت‌ اقامتم‌ در قم‌ پانزده‌ سال‌ طول‌ کشید. بعد که‌ به‌ تهران‌ آمدم، اولین‌ اثر علمی‌یی‌ که‌ منتشر کردم، این‌ کتاب‌ «اصول‌ فلسفه» بود. آن‌ شخص‌ هم‌ بعد به‌ نمایندگی‌ مجلس‌ رسید و مردی‌ با هوش‌ و چیز فهم‌ بود و در سنین‌ جوانی‌ احوال‌ خوبی‌ نداشت؛ ولی‌ بعد تغییر حال‌ در او پیدا شد. تقریباً در حدود هیجده‌ سال‌ از آن‌ قضیه‌ گذشته‌ بود که‌ «اصول‌ فلسفه» منتشر شد و یک‌ نسخه‌ از آن‌ به‌ دستش‌ رسید و او یادش‌ رفته‌ بود که‌ قبلاً مرا نصیحت‌ کرده‌ بود که: «دنبال‌ این‌ حرف‌ها نرو» بعد شنیدم‌ که‌ هر جا نشسته‌ بود، به‌ طرز مبالغه‌آمیزی‌ تعریف‌ کرده‌ بود. حتی‌ یک‌ بار در حضور خود من‌ گفت‌ که‌ شما چنینید، چنانید. همان‌ جا در دلم‌ خطور کرد که: «تو همان‌ کسی‌ هستی‌ که‌ در هیجده‌ سال‌ پیش‌ مرا نصیحت‌ می‌کردی‌ که‌ دنبال‌ این‌ حرف‌ها نرو. من‌ اگر آن‌ موقع‌ حرف‌ تو را گوش‌ می‌کردم، الان‌ یک‌ میرزا بنویسی‌ پشت‌ میز اداره‌ای‌ بودم، در حالی‌ که‌ تو الان‌ این‌ قدر تعریف‌ می‌کنی.»(3)

 

 

آری! روحانی‌ اگر عالم، زمان‌شناس، درد آشنا و مردمی‌ باشد، از نفوذ و شخصیت‌ اجتماعی‌ ویژه‌ای‌ نیز برخوردار خواهد بود و مردم‌ نیز آنچنان‌ که‌ به‌ اظهار نظر وی‌ در مسایل‌ و معارف‌ دینی‌ اهمیت‌ می‌دهند، به‌ اظهارنظر شخصیتی‌ غیرحوزوی‌ در رابطه‌ با مسأله‌ی دین‌ که‌ از تخصصی‌ترین‌ امور است، اهمیت‌ نخواهند داد. اصولاً مردم‌ انتظار دارند که‌ هر کسی‌ در حیطه‌ی تخصصی‌ خود به‌ اظهار نظر پرداخته، از غیر آن‌ اجتناب‌ ورزد. اینکه‌ شخصیت‌های‌ بزرگی‌ مانند شهید چمران‌ و شهید رجایی‌ مورد توجه‌ مردم‌ قرار می‌گیرند، به‌ خاطر دینداری‌ و دین‌ محوری‌ آنان‌ است‌ و پرواضح‌ است‌ که‌ اثر تبلیغ‌ دین‌ از طریق‌ دینداری صِرف، هرگز قابل‌ مقایسه‌ با تبلیغ‌ اسلام‌شناسان‌ دین‌ محور نخواهد بود. به‌ راستی‌ آیا خدمتی‌ که‌ امثال‌ شهید چمران‌ و شهید رجایی‌ به‌ دین‌ و معرفت‌ دینی‌ جامعه‌ کرده‌اند، بزرگ‌تر و عظیم‌تر است‌ یا خدمتی‌ که‌ امثال‌ امام‌ خمینی(ره)، شهید مطهری‌ و سایر اسلام‌شناسان‌ راستین‌ داشته‌ و دارند؟ از این‌ گذشته‌ آیا جز این‌ است‌ که‌ امثال‌ شهید چمران‌ و شهید رجایی‌ در پرتو ارتباط‌ با اسلام‌شناسان‌ حوزه‌ و بهره‌مندی‌ از تلاش‌ها، اجتهادها و سرمایه‌ی گرانبهای‌ آنان، موفق‌ به‌ عمل‌ به‌ دستورات‌ دین‌ شده‌اند؟

 

 

خوشبختانه‌ علی‌رغم‌ انتقاداتی‌ که‌ وجود دارد و تبلیغات‌ عظیمی‌ که‌ علیه‌ روحانیت‌ صورت‌ پذیرفته، اکثریت‌ مردم‌ ما همچنان‌ برای‌ روحانیت‌ حُرمت‌ معنوی‌ و احترام‌ قلبی‌ عمیقی‌ قائلند و این‌ قشر را مَحرم‌ رازها و مرحم‌ دردهای‌ خویش‌ می‌دانند.

 

 

حضرت‌ امام‌ خمینی(ره) درباره‌ی ‌نفوذ روحانیت‌ و میزان‌ تأثیرپذیری‌ مردم‌ از آن‌ها می‌فرمایند:

 

 

«مردم‌ را نمی‌شود به‌ چیزی‌ توجه‌ داد، مگر توسط‌ روحانیون‌ و در طول‌ تاریخ‌ هر چه‌ بوده‌ از روحانیون‌ و مردم‌ بوده‌ است‌ و هر وقت‌ این‌ دو را از صحنه‌ کنار گذاشته‌اند، همه‌اش‌ فساد بوده.»(4)

 

 

شهید مطهری‌ نیز در این‌ باره‌ می‌گوید:

 

 

«قدر مسلم‌ آن‌ است‌ که‌ هرگونه‌ صلاح‌ و اصلاحی‌ در کار مسلمین‌ رخ‌ دهد، یا باید مستقیماً به‌ وسیله‌ی‌ این‌ سازمان‌ [سازمان‌ روحانیت] که‌ سمت‌ رهبری‌ دینی‌ مسلمین‌ را دارد، صورت‌ بگیرد یا لااقل‌ این‌ سازمان‌ با آن‌ هماهنگی‌ داشته‌ باشد. اگر به‌ فرض، حرکتی‌ اصلاحی‌ و دینی‌ از ناحیه‌ی‌ فرد یا افرادی‌ آغاز گردد و سازمان‌ روحانیت‌ آمادگی‌ و هماهنگی‌ نداشته‌ باشد، گمان‌ نمی‌رود موفقیت‌ زیادی‌ نصیب‌ گردد.»(5)           

 

 

ادامه‌ دارد...

 

 

پی‌نوشت:

 

 

1- مقام‌ معظم‌ رهبری، سخنرانی‌ در آغاز درس‌ خارج‌ فقه، 21/6/1372

 

 

2- حضرت‌ امام‌ خمینی(ره) در این‌ باره‌ می‌فرمایند: «مگر می‌شود اسلامِ بی‌ ملاّ؟ مگر شما می‌توانید بدون‌ ملا ّکار را انجام‌ بدهید؟ این‌ ملاّها هستند که‌ جلو می‌افتند، کار انجام‌ می‌دهند. این‌ها هستند که‌ جانشان‌ را [فدا می‌کنند...] این‌ها بهتر از شما [روشنفکرها] توی‌ مردم‌ [اند.] ـ این‌ها ـ بهتر که‌ شما نفوذ ندارید، این‌ها دارند. این‌ها در بین‌ مردم‌ نفوذ دارند. هر ملاّیی‌ در محل‌ خودش‌ نافذ است... این‌ [قدرت‌ روحانیت] یک‌ قدرت‌ لایزال‌ است. این‌ قدرت‌ ملت‌ است... شما هر چه‌ بگویید ما نمی‌خواهیم، خوب‌ مردم‌ می‌خواهند. شما یک‌ عده‌ای‌ [کم] هستید، دیگران‌ همه‌ هستند؛ بازارها می‌خواهند این‌ها را، خیابان‌ها این‌ها را می‌خواهند...» (صحیفه‌ امام، جلد 3، صص‌ 247 ـ 246)

 

 

3- اسلام‌ و مقتضیات‌ زمان، جلد اول، صص‌ 288ـ287.

 

 

4- صحیفهِ‌ امام، جلد 16، ص‌ 491.

 

 

5- ده‌ گفتار: ص 240-239